خانه کردن. منزل کردن، نشیمن کردن. لانه کردن. آشیان گرفتن. آشیانه ساختن، جای گرفتن. نشستن: شد وقت که خلق راه گلشن گیرند مرغان به سر سرو نشیمن گیرند. بنائی (آنندراج)
خانه کردن. منزل کردن، نشیمن کردن. لانه کردن. آشیان گرفتن. آشیانه ساختن، جای گرفتن. نشستن: شد وقت که خلق راه گلشن گیرند مرغان به سر سرو نشیمن گیرند. بنائی (آنندراج)
دشمن تراشیدن. مقابل دوست گرفتن، دشمن شمردن. خصم تلقی کردن. تمقیت. مقاته. مقت: ای پسرچون سلطان کسی را وزارت داد اگر چه وی را دوست دارددر هفته ای دشمن گیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت چو آتش شد از خشم و در من گرفت. سعدی. دوستان دشمن گرفتی هرگزت عادت نبود جز درین مدت که دشمن دوست می پنداشتی. سعدی. گوئی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی خود را نمی شناسم جز دوستی گناهی. سعدی. ماقت، دشمن گیرنده. ممقوت، دشمن گرفته. (منتهی الارب)
دشمن تراشیدن. مقابل دوست گرفتن، دشمن شمردن. خصم تلقی کردن. تمقیت. مقاته. مقت: ای پسرچون سلطان کسی را وزارت داد اگر چه وی را دوست دارددر هفته ای دشمن گیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت چو آتش شد از خشم و در من گرفت. سعدی. دوستان دشمن گرفتی هرگزت عادت نبود جز درین مدت که دشمن دوست می پنداشتی. سعدی. گوئی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی خود را نمی شناسم جز دوستی گناهی. سعدی. ماقت، دشمن گیرنده. مَمقوت، دشمن گرفته. (منتهی الارب)